به گزارش حیات، ساسان ناطق نویسنده رمان «اعترافات کاتب کشتهشده» از مراحل خلق این رمان و همچنین جهانبینی خود به عنوان خالق اثر سخن گفته است. این رمان، روایت عاشورا را از منظرگاهی تازه و کمتر دیدهشده، از درون سپاه دشمن به تصویر میکشد و تلاش میکند تا با تلفیق تاریخ و تخیل، خواننده را با واقعیتهایی ژرف از واقعه کربلا آشنا کند.
در ادامه مشروح گفتگو با ساسان ناطق درباره این رمان را میخوانید.
*مایلیم در ابتدا فضای کلی داستان را از زبان خودتان بشنویم؛ درباره نحوه شکل گیری ایده اولیه «اعترافات کاتب کشته شده» بگویید...
نویسندهها همواره ذهنیتی فعال و پرسشگر دارند و محیط پیرامون و آنچه را که میتواند از تاریخ نشأت بگیرد، در ذهن خود پرورش میدهند. برای من جذابیت تاریخ هیچگاه از بین نرفته است؛ تاریخ سرشار از درسهای عبرتآموزی است که میتواند راهگشا و کمککننده باشد. از سوی دیگر، به عنوان یک ایرانی و کسی که جغرافیای آذربایجان ایران محل زندگیاش بوده، از کودکی با آئینهای عزاداری و تعزیه آشنا بودم و همیشه برایم سوال بود که این نقشآفرینان تعزیه چه نقشی در دنیای واقعی و باورهای دینی ما داشتهاند.
سالها پیش، جزوهای کوچک با عنوان «کاروان شهدا» درباره واقعه عاشورا نوشتم، اما هیچگاه خودم را قانع نکرد. بعدها به این موضوع فکر میکردم که چطور میتوانم متنی قابل قبولتر بنویسم و دیدگاهی متفاوت به آن داشته باشم. همه چیز از همین کلمه کاتب شروع شد و شوخی دوستانم که مرا به جای فامیلیام یعنی ناطق، کاتب صدا میکردند! این خود جرقهای بود و در ادامه، مطالعاتم پیرامون واقعه عاشورا با مطالعه چندین جلد کتاب و بازنگری در مقاتل معروف ادامه یافت و دریافتم که واقعاً در دوران معاویه و والیانش، شخصی با عنوان کاتب اعظم یا کاتب سِر وجود داشته که اطلاعات را ثبت میکرده است. همین دستمایه کار شد و من شخصیتهای دیگری را نیز به موازاتش به این قصه واقعی اضافه کردم. این شخصیتها در مسیر واقعه کربلا حرکت میکنند و واقعه را از منظر کسانی روایت میکنند که به دلایل مختلف، از جمله پول یا منصب، قصد ضربه زدن به امام حسین (ع) را دارند. در «اعترافات کاتب کشته شده» سعی کردم نشان دهم که چگونه آدمهای خودفروخته و کسانی که خود را به ناچیزترین بها فروختند، تلاش کردند تا یک امر بزرگ و زیبا را از بین ببرند.
* درباره شخصیت اصلی رمان توضیح بیشتری بفرمائید. چرا زاویه دید چوپانِ فرزند کاتب را برای روایت انتخاب کردید؟
وقتی عنوان کتاب «اعترافات کاتب کشته شده» است، طبیعتاً روایت ما از درون سپاه کفر است؛ همان سپاهی که روبهروی لشکر اندک اما باکیفیت امام حسین (ع) قرار گرفته است. در آنجا، پسر کاتبِ کشته شده، که روزگاری پدرش در دربار معاویه بوده، به واقعیتی پی میبرد. معاویه همیشه از دو چیز واهمه داشت: یکی نام حضرت محمد (ص) که هر روز در اذان و گفتارها تکرار میشد و دیگری نزدیکی امام علی (ع) به پیامبر. او تلاش میکرد تاریخ را دستکاری کند تا خود را منزه و پیروز نشان دهد. کاتب اعظم، که نزدیک به دربار معاویه بود، به این حقیقت پی میبرد و چون معاویه دستور میداد واقعیات را وارونه بنویسد، اصل مطالب را به خانه میبرد و کتاب صحیحتری مینوشت. وقتی این موضوع کشف میشود، او فرار میکند، اما بعدها مأموران مخفی معاویه او را دستگیر کرده و به قتل میرسانند.
از او تنها یک فرزند، یعنی همین چوپان قصه ما، باقی میماند. خانواده او برای دوری از مأموران معاویه به زندگی چوپانی روی میآورند. این فرزند بر بستر اتفاق، در آن روز به خصوص به کربلا میرسد. در آنجا، سپاه کفر گوسفندانشان را برای تأمین غذای لشکر میبرد و چوپان به واسطه همین اتفاق وارد حلقه سپاه دشمن میشود. تمام وقایع از زبان همین کاتبزاده روایت میشود؛ یعنی روایت واقعی و حقیقی تاریخ از درون خیمه دشمن. امیدوارم خوانندگان نیز این روایت را تازه یافته باشند، چرا که تاریخ به خودی خود عبرتآموز است، اما زوایای دید مختلف و تازهتر میتواند مخاطب را جذب کند.
*با توجه به اینکه بخشی از رویدادها و شخصیتپردازیهای این روایت برگرفته از تخیل است، چگونه مرز بین حقیقت تاریخی و تخیل را در اثر خود تفکیک کردید؟
نوشتن چنین متونی که برآمده از تاریخ است اما باید قصه هم داشته باشد، حرکت بر لبه تیز شمشیر بود. من تاریخ ننوشتم، در واقع قصه من در بستر تاریخ در حال وقوع است. برای حرکات موازی و همسو با واقعه عاشورا و کربلا، مطالعات فراوانی انجام دادم؛ حدوداً چهل کتاب از نویسندگان شیعه و سنی در این حوزه خواندهام، به جز مقاتل معروفی که پیشتر خوانده بودم. دریافتم که افراد با نیتهای مختلف به این سپاه اضافه شدند تا صدای حق و حقیقت را خاموش کنند. این افراد الگوها و نمونههای من در این خیمه شدند.
به گواهی تاریخ، سه عامل اصلی باعث همراهی افراد با سپاه دشمن میشد: کینهورزی به خاطر کشته شدن خلیفه عثمان بن عفان، زرق و برق دنیا، و رسیدن به جایگاه و منصب. با مطالعه دقیق تاریخ میبینیم که همواره از این موضع لطمه خوردهایم. حتی در صلح امام حسن (ع)، معاویه با فرستادن پیک، یکی از نزدیکان امام حسن (ع) را فریب میدهد و با پیشنهاد منصب و پاداش، باعث میشود حدود ۱۴ هزار نفر از سپاه امام حسن (ع) جدا شوند. این فریب در هر مقطعی میتواند اتفاق بیفتد نمونه بارزش در اتفاقات اخیر و مسئله نفوذ بود.
بزرگترین ظلمی که در تاریخ اتفاق افتاد، در واقع در حق امام حسین (ع) بود که نپذیرفتن ولایت و سر فرود نیاوردن در مقابل ظلم و جور زمانه، باعث شد هم معاویه زمینه را برای حکومت یزید فراهم کند و هم یزید بر اساس همان سه عاملی که گفتم، افرادی را با خود همراه کند تا به زعم خودشان، حقیقتی را خاموش کنند. اما در مقابل، کاتبانی هستند که این وقایع را روایت میکنند و میگویند اینگونه نبود. نویسنده وظیفه دارد اتفاقات واقعی را درست بیان کند. «جنگ روایتها» که میگوئیم، به همین معناست. کاتبان نیز در این مسیر حرکت کردند و آن واقعه را تا به امروز برای ما ثبت کردهاند.
* در داستان، خیمهای وجود دارد که پنج نفر از کاتبان در آن حضور دارند و مشرف به صحنه نبرد هستند. آیا میتوانیم بگوییم هر کدام از افراد حاضر در این خیمه نماینده فکری بخشی از سپاه ابن زیاد هستند؟
بله، این خیمه باید خیمه عمر بن سعد میشد که فرماندهی را از آنجا ادامه دهد. کاتبان وقتی آنجا را میبینند، میگویند که این خیمه را به ما بدهید تا بتوانیم مشاهداتمان را برای یزید بنویسیم. آنها همان شاگردان کاتب اعظم هستند که مجبورند آنچه را که خوشایند فرمانده است، بنویسند تا کشته نشوند. اما در واقع، همین کاتبان و پیشکار کاتبان، هر یک قصه خودشان را دارند. هر کدام از این افراد در خیمه، به موازات قصه کربلا، پیشینه و گذشته خودشان را نیز دارند. همین دو کاتب به اضافه پیشکار، باعث نجات چوپان قصه ما از معرکه میشوند و به او میگویند که از این صحنه بیرون برو و زنده بمان. در آنجاست که چوپان تصمیم بزرگی میگیرد: من باید راه پدرم را ادامه دهم. پدری سعی میکرد صحت امور تاریخی را در دفتری درست بنویسد، حالا این چوپان تصمیم میگیرد که چون نجات پیدا کرده، این وقایع را برای کسانی که ندیدهاند و نشنیدهاند، درست بنویسد.
هرچند در تلهتئاتری که ساخته شد، دوستان فیلمنامهنویس آن چوپان را همانجا شهید کردند، اما باور من این است که ما برای دیدن وقایع تاریخی به یک کاتب زنده نیاز داریم. اگر همه کاتبان و شاهدان شهید شوند، روایتهای صحیح و درست به دست ما نمیرسد. گاهی زنده ماندن برای روایت مهم است، همانند رزمندهای ایرانی که سالها مجروح بوده و زنده مانده است. وظیفه روایت را بر عهده دارد. ما نیز برای فهم روایت درست، باید به منبع درست مراجعه کنیم و منبع درست را تشخیص دهیم. به همین دلیل، در «اعترافات کاتب کشته شده»، آن چوپان را زنده نگه میدارم تا از معرکه بیرون برود. چون قوم اشقیا به نفع خودشان صحبت میکنند، اما کسی هم باید بیرون بیاید و بگوید: آنچه من دیدم، سوای چیزی است که آنها میگویند. آنها گفتند حسین از دین خروج کرده، ولی همین کسی که از دین خروج کرده، بهترین بنده خدا بود، فردی بود که نمازش به موقع بود، به دشمن فحش نمیداد. اینها واقعیتهای بیرونی است که در جنگ نیز برای بسیاری از رزمندگان امروز ما صدق میکند. خاطراتشان منتشر میشود و این نشان میدهد که آنها آمدهاند رسالتی را انجام دهند، رسالتشان هم همان روایت درست وقایع تاریخی است.
* با توجه به تجربه خودتان در نگارش این اثر، با چه چالشهایی روبرو شدید و کدام بخش اثر برای خودتان حائز اهمیت بوده است؟
رسیدن به روایت اصل و واقعی عاشورا بسیار سخت است. یعنی اینکه ما تمام آنچه را که اتفاق افتاده بخواهیم بگوییم، واقعاً دشوار است. چیز دیگری که برای من بسیار عجیب، ترسناک، وحشتآور و دردناک بود، تصویری است که از زن در این رمان ساخته میشود. یک زن مؤمنه، معتدل و آرام که کمککننده به روایت است یعنی حضرت زینب (س). وقتی امام حسین (ع) و یارانش شهید میشوند و از معرکه خارج میشوند، و حضرت زینب (س) میایستد و همه اینها را میبیند، هر بار این درد برای او تکرار میشود. این برای من بسیار سخت بود.
*اگر بخواهید در یک جمله بگویید که این کتاب چه چیزی به روایت عاشورا اضافه کرده است، چه میگوئید؟
ما روایت عاشورا را برای عبرتآموزی و درس گرفتن تعریف میکنیم تا بگوییم روزی عدهای فریب خوردند و جلوی حق و حقیقت ایستادند. دنیای حال حاضر نیز همینگونه است. ما نباید چیزی به عاشورا اضافه کنیم، بلکه آن چیزی که باید از عاشورا یاد بگیریم را در خودمان زیاد کنیم. این چیزی است که باید در ما اتفاق بیفتد، وگرنه من نویسنده چه میتوانم به تاریخ بسیار بزرگ عاشورا اضافه کنم؟
بزرگترهای ما همواره توصیه میکنند که تاریخ را یاد بگیریم. جوانان امروزی نیز باید تاریخ کشور خودمان، تاریخ دین و باورهای خودمان را خوب بشناسند تا فریب نخورند و در واقع چیزی از آنچه در گذشته ملت و تاریخمان بوده، بیاموزند. یاد گرفتن همیشه در دسترس است و تاریخ نیز هیچگاه از ما جدا نخواهد شد.
*آیا قرار است طرح و روایت چنین موضوعاتی در آثار بعدی شما نیز تداوم یابد؟
بله. بعد از رمان «اعترافات کاتب کشته شده»، رمان «مردهای کوچه عنایت» را نوشتم. این رمان در واقع حس و حال خودم و دوستانم در شهری است که زندگی میکردیم و برگرفته از واقعیت است. در «مردهای کوچه عنایت» نیز عاشورا را میبینیم، عاشورا در این اثر بسیار امروزیتر است و از تاریخ بیرون آمده و در بستر زمان حال روایت میشود. مجموعهای از حوادثی است که برای نوجوانان و جوانان دهههای ۵۰ و ۶۰ اتفاق افتاده است. این رمان درباره رفاقت دو دوست است که میخواهند از ایران فرار کنند و در دسته ادبیات مهاجرت قرار میگیرد. آنها پس از فرار از ایران متوجه میشوند که چیزهایی دارند که به آنها وابسته شدهاند و علقههایشان از بین نرفته است. وقتی به پشت سر نگاه میکنند، میبینند که در راه رسیدن به یک زندگی بهتر، چیزهای بسیار خوبی را نیز از دست دادهاند. آنها دوباره سعی میکنند به آن اصالت و هویت ایرانی خود بازگردند. پیادهروی اربعین نیز در فصول مختلف این کتاب وجود دارد و تعزیه و عاشورا نیز به نوعی بسیار امروزیتر از «اعترافات کاتب کشته شده» در این رمان روایت شده است.
این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. تمام نوشتههای من در بستر جنگ اتفاق میافتد. من خودم جنگ را ندیدم، اما جزو علایق من است که سعی کنم روایتی حداقل متفاوتتر از جریان معمول را نشان دهم. یک کار نوجوان نیز انشاءالله به زودی منتشر خواهد شد که آنجا هم باز ما از یک واقعه تاریخی بزرگ که جهان را تحت تأثیر قرار داد، یک داستان بلند برای رده سنی نوجوان که نوع روایت متفاوت است.
نظر شما